کد مطلب:106609 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

خطبه 224-در باب زیانهای زبان











[صفحه 208]

گفتار آن حضرت (ع) است: بضعه: پاره تنشبت: ارتباط یافته، آویخته است. تهدلت: درآویخت عارم: زشت، بدخو مماذق: كسی كه تظاهر به دوستی كند ولی دوستیش خالص نباشد و این خود قسمتی از نفاق است. (بهوش باشید كه زبان عضوی از اعضای انسان می باشد و هرگاه آدمی آماده سخن گفتن نباشد زبان نیز یارای گفتن ندارد، و موقعی كه روح آدمی مایه و آمادگی گفتار داشته باشد به سخن درمی آید و وی را مهلت سكوت نمی دهد، لیكن ما خود فرمانروایان سخنیم كه رشته های آن به دست ما و شاخه هایش بر ما سایه افكنده است. خداوند شما را غریق رحمت كند، هم اكنون در زمانی قرار گرفته اید كه گوینده ی حق در آن اندك و زبان از راستگویی ناتوان و حقجو، خوار است، مردمش به عصیان مشغول و با بی تفاوتی و سازشكاری همراهند، جوانهایش بدخو و پیرهایش گنهكار، دانشمندانش دورو و منافق و سخنرانهایش چاپلوس، كوچكشان به بزرگشان احترام نمی گذارد و سرمایه دارشان بینوایان را دستگیری نمی كند.) چنان كه نقل می كنند امام (ع) این سخن را در حادثه ای ایراد فرمود كه موقعیت چنان ایجاب می كرد یك روز حضرت به خواهرزاده ی خود جعده بن هبیره مخزومی دستور داد كه برای مردم سخنرانی كند و

او رفت بالای منبر ولی نتوانست حرف بزند، در این حال حضرت خود برخاست در عرشه ی منبر قرار گرفت و سخنرانی طولانی ایراد فرمود كه این قسمت از آن را سیدرضی در این جا به رشته ی تحریر درآورده است. مرجع ضمیر متصل در یسعده و یمهله، لسان، و مرجع ضمیر مستتر در امتنع و اتسع انسان است و معنای جمله این است كه چون زبان عضوی از انسان است و از نظر به كارگیری در اختیار اوست، پس هرگاه آدمی به دلیل گرفتاری و حادثه ای آمادگی برای سخن گفتن نداشته باشد زبان نیز قادر به تلكم نخواهد بود، و بر عكس اگر برای سخن گفتن داعی داشته و به نور معارف و علوم گسترش یافته باشد، زبان مهلت آرامش و سكوت ندارد بلكه خود به خود سخن بر زبان جاری می شود. در مرجع ضمیر امتنع و اتسع احتمال دیگری هم هست كه اولی به قول و دومی به نطق برگردد یعنی هر گاه قول از تبعیت انسان سرپیچی كند پس زبان را كمك نمی كند و باعث سكون و لكنت آن می شود، ولی اگر اندیشه و نطق به آسانی در ذهن او حضور یابد به زبان مهلت آرامش نمی دهد. و انا لامراء الكلام، در این عبارت امام (ع) كلمه ی امراء را برای خود و خاندانش استعاره آورده به دلیل این كه ایشان زمام سخن را در اختیار دارند و مانند فرمان

روایان در متصرفات خود، در آن دخل و تصرف می كنند و لفظ عروق را از استعدادهای سخن كه در قلوب آنان قرار دارد و نیز تنشب كه به معنای تعلق و رابطه ی محكم است و همچنین عصون را به عنوان استعاره آورده است زیرا، چنان كه شاخه های درختان میوه باعث می شود كه آدمی به آسانی دسترسی به میوه پیدا كرده و از آن استفاده كند، زمینه های خدادادی به این خانواده نیز سخنگویی را برایشان آسان ساخته است، و لفظ تهدلت را هم كه به معنای آویخته شدن است به عنوان ترشیح برای این استعاره ذكر فرموده است. مفاسد زمان حضرت و اصناف مردمش پس از بیان منشا سخن و سخنوری خود و خاندان گرامیش به مطلب دیگری پرداخته و آن وضع زمان خود و مردمی است كه در آن موقع می زیسته اند، و برای آنان این اوصاف را بیان كرده است: 1- حقگویان در این زمان اندكند، و علت آن هم شروری است كه جامعه ی امروز را فرا گرفته است، و این همان معنایی است كه در خطبه ی شماره 31 ج 2 در شرح ایها الناس انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن كنود بیان شد كه زمان چگونه سبب بدی و خوبی می شود و بدی و خوبی زمان در حقیقت صفت اهل زمان است. 2- در این روزگار، زبان انسان از بیان حقیقت ناتوان است، و علت آن دو چیز

است، یكی جهل و نادانی و دوم ظلم و ستمی است كه جامعه ی امروز را فرا گرفته است. 3- اهل حق در این زمان خوارند زیرا هم در اقلیت اند و هم نسبت به دیگران ضعیفند. 4- اكثریت مردم این روزگار به گناه اشتغال دارند. 5- با زبان، با هم سازش دارند، ولی در دل توافق ندارند، به احتمال دیگر معنایش چنین است كه مردم این زمان در كارهای خود غل و غش به كار می برند. 6- گروهها و اصناف مختلف دارای ویژگیهای گوناگون می باشند، جوانانشان تندخو و بداخلاقند، از آن رو كه با ادب اسلامی تربیت نشده اند، دانایانشان منافقند، بدین سبب كه هوشمندی خود را در جهت شر به كار می برند و از فرمانهای الهی و راه آخرت چشم پوشیده اند، گویندگان در این زمان در دوستی با مردم ناخالصند با زبان اظهار محبت می كنند ولی در دل با آنها دوست نیستند. 7- كوچكشان بزرگشان را احترام نمی كند، زیرا در محیطی رشد یافته اند كه از نظر آداب شرعی دچار نقص بوده و توجهی به آن نداشته اند. 8- ثروتمندانشان به نیازمندان كمك نمی كنند، و این خود دلیل است بر این كه اهل این زمان مردمی جفاكار و فرومایه می باشند. توفیق از خداوند است.


صفحه 208.